امشب دلم خواست دباره بنویسم..
انگار امروز صبح که چشامو باز کردم چشای تورو دیدم که روبروم باز شده..
پر از ارامش.. پراز گرما.. دستامو میکشیدم رو تنت تا سردت نشه
امروز صبح خواب دیدی که اومدی خونمون من رو سرت یه چادر سفید انداختم..
امروز با هم یه نذری کردیم.. این که اگه کار سربازیم جور بشه نفری 10 تومن بدیم به یه خیریه کودکان بی سرپرست و نون پنیر سبزی درست کنیم بدیم شابدلعظیم..
..
قربونت برم یارم.. ارامش قلب منی
..
دوست دارم..
شاید اخر تمام این نوشته ها این جمله نوشته شده باشه..
شاید تکراری باشه اما تغصیر من نیست.. واژه ها ناتوانو حقیرند..
امروز یه روز پاییزی زیبا بود.. پاییزی که با تو زیباییش صدچندان شده
چند وقت بود که دوست داشتیم بریم باغ پرنده گان که امروز تصمیم گرفتیم بریم..
منم کلی خوراکی برداشته بودم تا اونجا حسابی بهمون خوش بگذره یه حسی بهم میگفت امروز یه روز خیلی قشنگه
هوا خنک بود.. اون دریاچه هو غذا دادن به مرغابی هاش.. قدم زدن رو اون پل چوبیو محکم گرفتن دستای گرمت.. همش بینظیر بود
..
با این که باطری گوشیم داشت تموم میشد کلی عکس گرفتیم.. مثل همیشه زیبا بودی..
این روزها بی اندازه قلبهامون به هم نزدیک شده.. حرفایی رو ازت میشنوم که انگار از قلب من بیرون میاد
(رضا حس میکنم دیگه بدون هم نمیتونیم.. ما نزدیک یه سالو نیمه باهم زندگی کردیم...)
تو این لحظه دستامو دور تنت حلقه کردمو پرنده ی من شدی
( ادم خوب قصه ی من، دلتنگ شده ام... حجمش را میخواهی.. خدا را تصور کن... shokofe )
دوست دارم یارم..
تا پیش خدا دوست دارم..
امشب چه دلتنگم..
به یاد گذشته های به تاریکیه اتاق کوچکم امده ام
به یاد روز های بی تو..
روز هایی که پاییزو زمستان سیاه سفید بود.. و من انگار گاهی زیر برفها مدفون میشدم
امشب میگویم، که زیر برفهای سرد به تو فکر میکردم.. به دستهای گرمو وفادارت
به نور قلبت که خورشید میشودو گلها شکوفه میدهند.. به بوسه های مستانه که چشمایت را درخشان میکند..
میبینی..
میان واژه ها غوطه ور شده ام.. به دنبال تو میگردم
با کدام واژه.. کدام حرف.. میتوان تورا سرود
تو ترانه ای زندگیه منی..
ترانه ای که پرنده های مست در هنگام غروب دست جمعی میخوانند..
ترانه ی تورا باید در کنار دریا شنید.. کنار شعله های اتشو نوازش بوسه های خسته ی موج های بیقرار ،به روی ساحل ارامش..
امشب حالو هوای دلم پاییزی است
نم نم باران میبارد.. و تو
در کوچه باغ دلم قدم میزنیو صدای خش خش برگهای طلاییو بوی خاک مشام را پر میکند
امشب تسخیر شده ام..
میان دستهای تو پر میگشویم.. تا بینهایت.. تا بوسه ای مهربان.. تا بوسه ای گرم..
امروز سه شنبه بود..
قرار بود بریم سینما که کنسل شد با هم رفتیم مانتو خریدیم
دلم حسابی برات تنگ شده بود
بعد از خرید رفتیم تو پارک نشستیم ، نمیشد همدیگه رو بغل کنیم ولی انگار وقتی دستای همو فشار میدادیم قلب هامون همدیگه رو به اغوش میکشید..
..
این روزا یکمی برامون مهم شده.. قراره من کنار دانشگاه همزمان برم سربازی
اگه بشه دوسال زودتر به هم میرسیم...
امشب دلتنگ بغلتم.. دلم دستاتو میخواد
ولی.. بعضی لحظه ها انقدر قلبهامون که بهم گره میخوره که فاصله ی جسمامون از هم کمرنگ میشه
مثل این لحظه که از پشت بغلم کردی.. صورت گرممو دارم اروم میکشم رو صورتت..
دوست دارم پاره تنم ..
دوست دارم ارامش قلبم