امشب دلم خواست دباره بنویسم..
انگار امروز صبح که چشامو باز کردم چشای تورو دیدم که روبروم باز شده..
پر از ارامش.. پراز گرما.. دستامو میکشیدم رو تنت تا سردت نشه
امروز صبح خواب دیدی که اومدی خونمون من رو سرت یه چادر سفید انداختم..
امروز با هم یه نذری کردیم.. این که اگه کار سربازیم جور بشه نفری 10 تومن بدیم به یه خیریه کودکان بی سرپرست و نون پنیر سبزی درست کنیم بدیم شابدلعظیم..
..
قربونت برم یارم.. ارامش قلب منی
..
دوست دارم..
شاید اخر تمام این نوشته ها این جمله نوشته شده باشه..
شاید تکراری باشه اما تغصیر من نیست.. واژه ها ناتوانو حقیرند..