امروز 9 اذر بود..
فردا قراره زنگ بزنم جواب مساحبه رو بگیرم
..
خوابم نبرد..
امشب مریض شدی .. تنت داغه هو تب داری
فردا اگه حالت خوب شه همو میبینیم.. دو جارو در نظر گرفتم یا پارک جمشیدیه یا کاخ سعد اباد
تمام برنامه های فردامو کنسل کردم.. امیدوارم حالت زود خوب شه
قبل از این که بگی حالت خوب نیست به این فکر میکردم که با هم میریم کوه بعد من میرم یه گوشه
زنگ میزنمو جواب مساحبه رو میگیرم.. بعدش میام محکم بغلت میکنمو میریم یه کبابی خفن نهارو جشن میگیریم
حتی تو ذهنم به این فکر کردم که تو میخوای مخالفت کنیو از رو مهربونی بگی بریم خودمون نودل بخوریم ..
..
الان که اینو مینویسم کنارت دراز کشیدم..
دستمو گرفتم دور تن داغتو چسبوندم به سینم که وقتی نفسام بهت میخوره احساس امنیت کنی..
تو موهات نفس میکشمو میبوسمش.. ارومو طولانی
اروم دستمو میکشم رو تنت..
تا صبح با میکروبات میجنگم.. تا همشون بمیرن
باید خوب بشی..
دوست دارم یارم..
کنارتم..
استرس دارم..
فردا قراره برم مساحبه واسه امریه سربازی..
رفتم موهامو بچه مثبتی کوتاه کردم حسابی سوالات اعتقادیو ازین جور کوفتو زهرمارا خوندم شلوار پارچه ایو همه چیزمو هم اماده کردم
صبح زود باید راه بیوفتم تا 7:30 اونجا باشم به تو چیزی نگفتم
اخه تصمیم گرفتم وقتی جواب مساحبه میاد که انشالاه مثبته حسابی سوپرایزت کنم..
چند روز پیش با هم رفته بودیم ولیعصر همون روز قبل قرارمون استادمون زنگ زده بودو خبر داده بود شنبه مساحبه داری
بو راه رفت بهت با لبخند گفتم حس میکنم روزای خیلی خوبی تو راهه..
تو دلم داشتم به جواب مساحبه فکر میکردم..
به اون روز که تو ایستگاه کهریزک بهت گفتم یه روز به خودمون میایمو میبینیم تمام این مسیری که فکر میکردیم خیلی دوره رو پشت سر گذشتیم..
حتا به این فکر میکردم که که بهت گفتم به اطرافت نگاه کنو خوب این حرفمو به خاطر بسپار و بعدش تو به مسخره به درو دیوار نگاه کردی..
تمام این فکرا در چند ثانیه ی کوتاه..
..
الان دارم به این فکر میکنم که اومدم اینجا درباره ی روزی که تورو سوپرایز کردم مینویسم..
وااااای من چقدر فکر میکنم...
روز سوپرایزو از الان حس میکنم.. قراره جشن بگیریم...
دووووووووووست دارم عشق بینظیرم
..
دیروز از صبح تا شب بارون قطع نشد
من رفته بودم سر کار.. تو راه برگشت دستای سردمو تو دستات گرفته بودی..
خیابونا خیس خیس بود.. خیلی قشنگ بود
ولی.. حیف که دستای واقعیتو نداشتم..
ولی انگار یادت تو قلبم یه چراغ گرم روشن کرده بودو تمام خستگیمو گرفتی..
این روزا بدجوری جات کنارم خالیه.. هوای بارونی.. جای خالیتو همش به رخم میشه
وقتی رسیدم خونه یکم بعدش دستاتو گرفتی دور تن خستمو همه وجود من شدی..
دیشب خوابتو دیدم.. با موهای موج دارو چشای قهوه ای روشن
...
یه روز تو این شبای بارونی با بوسه ی بیدارت میکنم تورو یاد این شب میندازم..
این روزا بهت میگم یار جاودانه ی من..
دوووووووووووووووووووووووووووست دارم
..
امشب شب عاشوراست..
این چند روزه دلم یجوریه.. انگار یه گم شده دارم که دوست دارم بیاد دستامو بگیره هو تو چشام نگاه کنه
بعد با تمام وجودش بغلمو پناه خودش کنه هو سرشو به سینم تکیه بده تا اشکاشو با دستام پاک کنم
منم لبامو بازارم رو موهاش غرق بوسش کنم..
اون گمشده ی من تویی.. این روزا بدجوری دلتنگتم..
فردا شب ،شب شام غریبانه.. دوست داشتم سرتو بذاری رو شونم با هم شمع روشن کنیم واسه غریبیه مولامون اشک بریزیم..
- بیا تو بغلم.. دلتنکتم
-بیا.. دستامو دورت حلقه کردم رو سینم فشارت میدم منم دلتنگتم زندگیم
- قربونت برم.. دستاتو محکم بگیر دورم
- شکوفه یه روز با هم میریم کربلا با هم یه گوشه میشینیم زیارتشو میخونیم این چند روزه برام خیلی خاص بود
- ایشالاه عشقم .. ایشالاه..
- دستامو میگیرم دورت بهم تکیه بده نازت کنم
- شکوفه امشب یکم تو بغلت گریه کنم؟
-اره عشقم.. تو بغلم میگیرمت اروماشکاتو پاک میکنم.. زندگیه منی.. عزیزدلم اروم انگشتمو میکشم رو گونه هات محرم اشکات میشم..
- محرم روحو جسمو همه چیز منی وقتی شبا میون دستام رو سینم فشارت میدم تا خوابت ببره وقتی به برق چشمات که غرق ارامشه نگاه میکنم گرمات انگار منو به عرش میبره..
-قربونت برم گرمای تو هم پناهگاه منه..
..
مولای من.. میون این همه تاریکی نور جاودانتو به عمق قلبهامون بتابون.. تو سرورمون باش که تو بهترین سروری..
خدایا قلب منو یارمو
امروز رفته بودیم کوه...
روز قبلش تو بهم گفته بودی حس میکنم خیلی خوشمیگذره
منم حس میکردم قراره بارون بیاد..
صبح زود ساعت 7 راه اوفتادیم وقتی رسیدیم انگار هیچ کس پای کوه نبود
انگار معلوم بود که پاییز میخواد یه روز بینظیرو بهمون بده.. رفتیم همون جای قبلی..
من سری اتیشو راه انداختمو نشستیم کنارشو گرم شدیم.. جوج زدیم با چایی اتیشی..
چقدر کیف داد.. تو همش میگفتی جوجش خیلی خوشمزه شده..
وقتی کنار اتیش نشسته بودیم به چشای ارومت نگاه میکدم دستای گرمو مهربونت غرق ارامشم میکرد
..
تو راه برگشت رفتیم لبه ی کوه با هم جییییییغ کشیدیم تا انعکاسشو بشنویم.. بعد تو عاشق اون برگای نارنجیو رنگی شدی.. یه دسته برگ تو دستت جمع کردی گفتی میخوام ببرم خونه
بعدشم یدونه هات چاکلت خوردیم حسابی گرمو شدیم سوار تاکسی شدیم
..
امشب دلم یجوریه
حسابی خسته ام
دلم میخواست الان پیشم بودی.. دستامو اروم دورت حلقه میکردمو صورتمو میبردم تو گردنت از خستگی بیهوش میشدم
ولی.. حست میکنم با هر تپش قلبم
..
( یجایی نوشته بود:پاییز بهاریست که عاشق شده است.. نمیدونم چرا.. شاید بخاطر غمگین و دلگیر بودن.. یا بخاطرابرای سیاه.. یا نم نم بارون.. یا هر چیزی که به غمو عشق مربوطه.. اما به نظر من دلیلش فقط و فقط رنگان.. یه عالمه رنگ.. قرمز.. نارنجی.. قهوه ای .. زرد.. مثل عشق بین منو تو.. مثل خنده هامون.. گریه هامون.. دلخوریامون.. مثل اغوشای گرمو بوسه های عاشقونمون..پایییز فصله عشقه.. همرنگ منو تو عشقم..همرنگ ما..
دوست دارم.. shokofe)
امشب اولین شب محرمه
الان میخوام دستامو بگیرم دورت.. بهم تکیه بدی با هم زیارت عاشورا بخونیم
امشب تا صبح عاشقونه عطر موهاتو نفس میکشمو با بوسه های اروم رو پیشونیت تا پیش خدا میرم..