امروز اول خرداده..دارم از لبتاب رضا که خونه ماست پست میزارم..تو این چندماهه اتفاقات خاصینیوفتاده..فقط اینکه داریم تلاشمیکنیمواسه ایندمون..رضا کارشو عوض کرده و الان تو یه شرکته..باشگاهم میره.. منم که باکارای خودم  درگیرم..به شدت دارم پس انداز میکنم..واسه خرید جهیزیه..کلی کار داریم و کلی پول لازم داریم..اما فعلا از لحاظ مالی وضعمون خوب نیست.یه تصادف هم داشتیم که ضرر مالیش زیاد بود ولی خداروشکر واسه خودمون اتفاقی نیوفتاد...بعضی وقتا بهمون فشارمیاد و هم من و هم رضافکرموون خیلی مشغول میشه..همش دعا میکنم خدا کمکمون کنه و بتونیم پول جمع کنیم و زودتر بریم سر خونه زندگیمون..کاش هرچه زودتر بشه..رضا خیلی داره تلاش میکنه..عاشق تلاشش و خوشبین بودنشم..برعکس اون من خیلی بدبینم فک کنم همدیگرو به تعادل میرسونیم.. فردانیمه شعبانه..خدایا به حق همین شب عزیز همه جوونارو خوشبخت و عاقبت بخیر بکن..مارو هم بین اونا..به امید تو..

دیشب یه شب خاص بود..یه اتفاقی افتاد..اتفاقی که خیلی وقته منتظرشیم..بلاخره مامان و خواهر رضا اومدن خواستگاری..هنوزم که هنوزه هیچکدوممون باورمون نمیشه..جلسه اول بود البته و بیشتر جنبه اشنایی داشت..اما همینکه قدم اول برداشته شد واسه هردومون یه اتفاق فوق العاده بود..دارم ارزو میکنم ادامه اتفاقات هم خوشایند باشه ..و همه چی به خوبی و خوشی تموم بشه..هنوز استرس و نگرانی دارم تو ذهنم هزاران فکر میچرخه و احساس میکنم تو یه دنیای تازه غوطه ورم..هنوز حس خودمو نمیدونم ولی همه چیو سپردم دست خدا..ایشالا که خودش بهترینارو برامون رقم بزنه..رضا دوستم داره و منم دوستش دارم..فک میکنم این مهمترین موضوعه..خدایا خودت مراقبمون باش و به قلبامون ارامش بده..به امید روزای خیلی خوب..آمین..

چقدر بی انصافی..منت کارکردن و خسته شدنتو سر من میزاری؟! مگه من اینو ازت خواست؟! مگه همیشه بهت نگفتم خودتو خسته نکن..استراحت کن..غذا بخور؟! مگه من گفتم صبح تا شب خودتو اونجا حبس کنی؟! نه رضا من به اینچیزا نیازی ندارم..نفهمیدی که من فقط نمیخواستم بخوابم..چون هنوز دوس داشتم باهات حرف بزنم..چون به حضورت نیاز داشتم..چون اشکایی که الان داره از چشام میریزه اون لحظه ها بغض بود تو گلوم..چون نمیخواستم بخوابم اینکارو کردی؟! خیلی بی انصافی..حتی وقتایی هم که دلم میگیره تمام و کمال پیش من نیتستی..همیشه یه موضوعی هست..یا خسته ای یا کار داری یا کلاس داری یا مهمون داری..من فقط میخواستم پیشت باشم گناهم این بود..که تو نفهمیدی..ببخش که ظهرا میخوابم..معذرت میخوام..منکه بیدارم اما تو خوبه خوب بخواب..شاید وقتی خستگیت تموم بشه حال منو بهتر بفهمی..            

دیگه این نوشته هارو پاک نمیکنم..میزارم بمونه یا یادم باشه که بعضی از شبا هم تو نیستی..

شبت بخیر..

خرید

بعداز مدت ها اومدم اینجا بنویسم..این چند وقته خیلی اتفاقات خوب واسمون افتاده..خدمت رضا تموم شده..دنباله کاره..واممونو پرداخت کردن..راجه به تصمیممون با خانوادش صحبت کرده و از همه بهتر دیروز رفتیم چیزای خوشکلی واسه خودمون گرفتیم..دوتا حلقه خوشکل که قراره بمونه واسه زمان باهم بودنمون..یدونم انگشتر ظریف تک نگین..ازوناییکه همیشه ارزوشو داشتم..قراره اینارو نگه داریم تا وقتیکه شرایطمون جور بشه و ایشالا بتونیم به هم برسیم..این خریده خیییلی بهم چسبید و یه حس خوب و شیرین ته دلم ایجاد کرد..ایشالا همه چی جور بشه..شاید سختیای مسیرمون زیاد باشه ولی ما ناامید نمیشیم..کنار همدیگه سعی میکنیم مشکلاتو حل کنیم و با خانواده هامونم کناربیاییم تا همه چی درست بشه..ایشالا که خانواده هامون از هردوتامون خوششون بیاد و مارو جزو خودشون قبول کنن..ایشالا همه چی خوب پیش بره..یکم استرس دارم اما دلم روشنه..الان رضا رفته اژانس منم منتظرشم برگرده..خدایا به امیدتو..وبه امید روزای باهم بودنمون..                     خیییلی دوست دارم عشقم

چون پاره سنگی عاشقم

به گنجشکی هراسان

و هربار ناامید

برمیگردم به خاک

برمیگردم به خویش

از تو دور افتادم..از تو دور افتادم..

در بی مجالی و لالی به کاغذ آتش رسیده می مانم

جدا شده ای از نخ نگاهم چون بادکنک ماه

در سایه پنهان میشوم

در گریه پیدا..

هرچه هستم

از تو دورم..

دور..

دور..