تولد 25 سالگی


 امشب شب تولد منه..  البته با سه روز تاخیر 

شب خیلی خوبی بود.. دور هم یه شام خوب خوردیم بعدشم کیک با چای

بعدش نوبت کادو ها شد..  همه بهم کادو دادن و عشقم هم با یه کادو خیلی خوب سوپرایزم کرد..

برام یه تبلت خرید که الان با اون اومدم دارم مینویسم.. لحظه ای که کادو رو بهم داد حسابی جا خوردم

الان عشقم کنارم نشسته..   

خدایا شکرت بخاطر خانواده خوبم و همسر عزیزم که عاشقانه دوسش دارمم..

(این روزا از نظر مالی وضع خوبی نداریم ولی با این حال برام این کادو گرون رو خریده خدایا بهم این فرصت رو بده جبران کنم )

چیزی نمونده تا عروسی

خیلی وقته که میخوام بیام اینجا و بنویسم..      امروز مدیرمون نیومده و ارامش اینجا حکم فرماست

وااااای خدا تو این مدت کلی اتفاقای خوب افتاده

اتفاقایی که همش منتظرش بودیم..       اولین و مهم ترین اتفاق این بود که وام ازدواجمون رو گرفتیم

وقتی دو تا اس ام اس اومد که هر کدومش واریز 100,000,000 ریال بود باورم نمیشد..

چند وقت پیش برای وام 3 ملیونی رفتیم بانک و همه ی مدارکمون رو هم برده بودیم برای تشکیل پرونده 

ولی من بهت گفتم که دلم روشنه که وام ده میلیونی رو میگیریم ، تو از همون اول باورت نمیشد ولی بدخره گرفتیمش.

چند روزی هست که طرحت تموم شده و داری استراحت میکنی. تو این روزا داریم کم کم مقدمات عروسیمون رو اماده میکنیم 

لباس عروس رو گرفتیم و داریم درمورد تالار تحقیق میکنیم . قراره این پنج شنبه هم بریم خونه ببینیم..

من برات یه سوپرایز آماده کردم ( امیدوارم بتونم لو ندمش)

  دوست دارم همسرم..

اتفاقای خوب پیش رو..


امروز 27 ام ماه رمضان هستش. این نوشه رو از محل کار شرکت مگا مداوم میذارم. این روزها خیلی روزهای خوبیه

روزهای پر تلاش و پر از خستگی، اما کنار تو خستگی مثل نون سنگک داغ دلچسبه..  البته با پنیر تبریزی و گردو و گوجه و آب پرتغال و ..

فک کنم روزه بهم فشار اورده 

امروز نوبت اینه که بیام خونه شما..  دلم برات تنگ شده 

وام 10 ملیونی تصویب شده  خیلی خوب میشه اگه بتونیم زود تر بگیریم . چند ماه پیش که تازه حرف این وام بود تو همش میگفتی که نمیدن اما من دلم روشن بود..  حتی تو بانک رفتیم برای پزیرش ولی من نذاشتم ثبت نام کنیم

اگه این وامه رو بگیریم به احتمال زیاد بعد عید عروسی رو میگیریم 

هنوز باورم نمیشه 

دوست دارم همنفسم...    

راستی اینم عکس نی نی مونه.. بابا قربونش بره الاهی

امروز اول خرداده..دارم از لبتاب رضا که خونه ماست پست میزارم..تو این چندماهه اتفاقات خاصینیوفتاده..فقط اینکه داریم تلاشمیکنیمواسه ایندمون..رضا کارشو عوض کرده و الان تو یه شرکته..باشگاهم میره.. منم که باکارای خودم  درگیرم..به شدت دارم پس انداز میکنم..واسه خرید جهیزیه..کلی کار داریم و کلی پول لازم داریم..اما فعلا از لحاظ مالی وضعمون خوب نیست.یه تصادف هم داشتیم که ضرر مالیش زیاد بود ولی خداروشکر واسه خودمون اتفاقی نیوفتاد...بعضی وقتا بهمون فشارمیاد و هم من و هم رضافکرموون خیلی مشغول میشه..همش دعا میکنم خدا کمکمون کنه و بتونیم پول جمع کنیم و زودتر بریم سر خونه زندگیمون..کاش هرچه زودتر بشه..رضا خیلی داره تلاش میکنه..عاشق تلاشش و خوشبین بودنشم..برعکس اون من خیلی بدبینم فک کنم همدیگرو به تعادل میرسونیم.. فردانیمه شعبانه..خدایا به حق همین شب عزیز همه جوونارو خوشبخت و عاقبت بخیر بکن..مارو هم بین اونا..به امید تو..

انقلاب ما انفجار نور بود






امروز 24 بهمنه..دوروز پیش یه اتفاق خیلی خیلی مهمی افتاد..من و رضاااا بلاخره ه ه ه ه  عقددددددد کرردیممممممممممممم...لی لی لی لی لی لی..دست و جیغ و هورااااااا..هنوزم باورم نمیشه.. یه حس خیلی خوبی دارم..البته الانم انگار هزار ساله که با همیم....باور کردنی نیست اما الانم رضا خونه ماست..و داره از وای فای ما استفاده میکنه..بیابنویس عزیزم..

سلام..

من الان خجالت زده ام زیاد نمیتونم حرف بزنم  داداش علی در حال نظاره به من است

من دیگه باید برم..

خیلی دوست دارم همسرم..    از خدا می خوام به زندگیمون برکت بده..