این نوشته قرار بود دو شب پیش نوشته بشه
خسته بودیمو ازم خواشتی تا بیام بغلت کنم تا بخوابیو قرار شد یه وقت دیگه بنویسم
اوم روز شروع یه حس جدید تو دنیام بود
دم افطار برنامه ی ماه عسل یه مهمونیو دعوت کرده بود که سرطان خون داشتو خوب شده بود
میگفت زندگی با همه ی درد هاش زندگیه.. و باید تا اخرین ثانیه شو استفاده کرد
میگفت بعد از این که خوب شدم هر کاریو که انجام میدادم فک میکردم این اخرین باره..
و این که از اون لحظه به بعد زندگیم به شیرینه عسل شد..
امشب یه شب فوق الاده خاصه..
من تنهامو مامان اینا واسه چند هفته رفتن شمال.. قرار شده صبح زود بیای پیشم
این اولین باره.. هر دوتامون استرس داریم
ولی من اروم ترم.. امروز رفتم مغازه هارو گشتم اود پیدا کنم تا قبل اومدنت روشن کنم
یه شاخه گل هم بخرم بذار تو لیوان ولی اود پیدا نکردو گل هم گرون بود
..
ولی.. قلبمو برات اماده کردم
واسه بستن چشام تو اغوشت
فردا میبینمت عشقم
دوست دارم
دوست دارم
الان ساعت 3 شبه
من تنهام.. تو میون دستام خوابیدی
ولی من بیدارم...
امشب صدای باد شدید میاد یه سوره خوندمو فوت کردم تو صورتت تا ترست بره
دلم گرفته.. امروز که پیشت بودم تو انقلاب یاد اون روز افتادم..
اون روز که بهم گفتی رضا فک کنم اون مرده گرسنه هست
بیا این پوله رو بگیر براش سیبزمنی بخر..
بهت افتخار میکنم عشقم.. زیباییه نور قلبت منو به شوق میاره..
حیفم اومد اینجا ثبتش نکنم تا هر وقت میخونمش از عشقت به خودم ببالم
..
میخوام این نوشته رو با یه دعا تموم کنم
خدیا.. از ثروتت منو یارم بده تا با دست باز تر دستای خسته رو بگیریم
پاره ی تنم.. حست میکنم
یادت ارومم میکنه
دوست دارم..
دوست دارم
دوست دارم