امشب شب بیستو سوم بود
مرتضی بهم غروبش اس داد امشبو بریم مسجد ولی انتن ایرانسل خراب شده بود
تو گفتی حس بدی دارم.. منم سری گفتم نمیرم
گفتم پیشت میمونم..
باهم دعای جوشن کبیر خوندیم
هر لحظش حست میکردم
بعد گفتی حدیث گفته اگه این نمازو بخونید حتما حاجت میگیرید
(دو رکعت، تو هر رکعت ایاک نعبدو ایاک نستعین رو صدبار بگو ذکر رکوع و سجده رو 7 مرتبه، بعد نماز یه لااله الا الله یه دور تسبیحات حضرت زهرا بگو بعد برو سجده و صدتا صلوات بفرست و از امام زمان کمک بخواه)
..
با هم خوندیم..
من حس خاصی داشتم.. اون لحظه چشام پره اشک بودو بهت گفتم:
(دیدی چقدر زود تموم شد..
ببین چشم به هم بزنیم چیزی نمونده تا مرگ
می خوام بی اندازه عاشقت باشم
می خوام بی اندازه باهات به خدا برسم
انگار تمام این زندگی یه شب قدره ،بیا باهم قدرشو بدونیم
تو یار منی...
اشکامو پاک کن با چشای بسته ببوسمتو به خدا برسم )
تو هم گفتی:
(قربونت برم.. توعشق بی نظیر منی..اشکاتو پاک میکنم دستامو بگیر تا منم باهات پرواز کنم..)
الان تو بغلم خوابیدی
غرق ارامشو بوی پیرهنم
دستامو میکشم رو تنت تا سردت نشه
خوب بخوابی
امروز یه روز فوق علاده ارومو پر از ارامش بود
انگار تک تک لحظه هاشو با هم بودیم.. نزدیک نزدیک
دیشب گفتی رضا میخوام برم بالا پشت بوم ماهو ببینم.. گفتم منم میام
تو رفتی بالا پشت بوم منم رفتم تو کوچه هو باهم چند دیقه ای حرف زدیم..
من گفتم ماهو میبینی عشقم..
گفتی اره
گفتم اگه راست میگی چه شکلیه
بعد تو گفتی شکل تویه.. بعد که دیدی دارم ذوق میکنم گفتی افعال معکوس بود..
بعد بهت گفتم که چقدر ارومم کنارت.. گفتم عشقت تو قلبم میدرخشه..
تو هم پر از شوقو ارامش بودی
بعدشم با هم زیارت عاشورا خوندیمو دباره تو محرم اشکای من شدی
امروز بعد افطار قرار شد دو رکعت نماز شکر بخونم بخاط عشق بی نظیرت تو قلبم
تو هم گفتی بیام اینجا از طرف تو بنویسم که
(تو بهترین اتفاق زندگیمی.. میخوام کنار هم قشنگ ترین روزارو بسازیم.. میخوام باهم پرواز کنیم.. همیشه پیشم بمون)
..
الانم میخوام بگیرمت تو بغلم
گرمای دستای مهربونمو بسپارم به گلبرگ گونه هات تا چشات بسته شه
دوست دارم همنفسم.. پیشتم تا خود خدا
این نوشته قرار بود دو شب پیش نوشته بشه
خسته بودیمو ازم خواشتی تا بیام بغلت کنم تا بخوابیو قرار شد یه وقت دیگه بنویسم
اوم روز شروع یه حس جدید تو دنیام بود
دم افطار برنامه ی ماه عسل یه مهمونیو دعوت کرده بود که سرطان خون داشتو خوب شده بود
میگفت زندگی با همه ی درد هاش زندگیه.. و باید تا اخرین ثانیه شو استفاده کرد
میگفت بعد از این که خوب شدم هر کاریو که انجام میدادم فک میکردم این اخرین باره..
و این که از اون لحظه به بعد زندگیم به شیرینه عسل شد..