ماه عسل

این نوشته قرار بود دو شب پیش نوشته بشه

خسته بودیمو ازم خواشتی تا بیام بغلت کنم تا بخوابیو قرار شد یه وقت دیگه بنویسم

اوم روز شروع یه حس جدید تو دنیام بود

دم افطار برنامه ی ماه عسل یه مهمونیو دعوت کرده بود که سرطان خون داشتو خوب شده بود

میگفت زندگی با همه ی درد هاش زندگیه..  و باید تا اخرین ثانیه شو استفاده کرد 

میگفت بعد از این که خوب شدم هر کاریو که انجام میدادم فک میکردم این اخرین باره.. 

و این که از اون لحظه به بعد زندگیم به شیرینه عسل شد..

منم تصمیم گرفتم هر بار باهام قهر میکنیم یا هر بار میبینمت تو هر کارم فکر کنم اخرین باره
..
میخوام از تک تک ثانیه هام با تو لذت ببرم
میخوام قدر تک تک ثانیه هارو بدونم
اون شب که قرار بود بیام اینجا بهم گفتی اینجا بنویسم که ( چقدر از بودنتو عشقم ممنونی..  چقدر زندگیت با بودنم قشنگ میشه.. چقدر دلتنگ لحظه هایی هستی که همیشه با هم باشیم..)
دوست دارم یارم..

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد