...

امروز 9 اذر بود..

فردا قراره زنگ بزنم جواب مساحبه رو بگیرم

..

خوابم نبرد..  

امشب مریض شدی ..   تنت داغه هو تب داری

فردا اگه حالت خوب شه همو میبینیم..    دو جارو در نظر گرفتم یا پارک جمشیدیه یا کاخ سعد اباد

تمام برنامه های فردامو کنسل کردم..    امیدوارم حالت زود خوب شه

قبل از این که بگی حالت خوب نیست به این فکر میکردم که با هم میریم کوه بعد من میرم یه گوشه

زنگ میزنمو جواب مساحبه رو میگیرم..    بعدش میام محکم بغلت میکنمو میریم یه کبابی خفن نهارو جشن میگیریم

حتی تو ذهنم به این فکر کردم که تو میخوای مخالفت کنیو از رو مهربونی بگی بریم خودمون نودل بخوریم ..

..

الان که اینو مینویسم کنارت دراز کشیدم..

دستمو گرفتم دور تن داغتو چسبوندم به سینم که وقتی نفسام بهت میخوره احساس امنیت کنی..

تو موهات نفس میکشمو میبوسمش..      ارومو طولانی

اروم دستمو میکشم رو تنت..

تا صبح با میکروبات میجنگم..    تا همشون بمیرن

باید خوب بشی..


دوست دارم یارم..

کنارتم..

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد