خب...
دارم میرم...
حس میکنم یجورایی دلم گرفته...
همیشه رفتن واسم سخت بوده...! موقع رفتن دلم می گیره...و موقع برگشتن با شوق و ذوق برمیگردم...
دلم میخواد این چند ماه زود تموم شه...
تهرانو خیلی دوست دارم ..با همه ی دود و دمش..باهمه شلوغیش....با همه ادماش...
اونجا خیلی دلگیره..مخصوصا غروباش...
خب چه میشه کرد؟
میدونی..ادم به همه چی عادت میکنه..!!همه چی...
دلم خیلی برات تنگ میشه...
خیلی دیوونه ای..........
خب چی میشد بهم میگفتی هان؟؟....
من نمیدونستم...
معذرت میخوام...
اینجا خیلی قشنگه
ولی ترجیح میدادم ۲تامون بنویسیم...
نه رضا..اینجارو حذف نمیکنم...
من ناراحت بودم...اگرم چیزی گفتم بخاطر ناراحتیم بود........ببخش منو..
ممنونم بخاطر اینهمه زحمتی که کشیدی...
بازم معلوم شد که تو از من مهربونتری.....
مهربونیتو دوست دارم.....
من هیچ وقت تو رابطم با تو خود خواه نبودم .. خدا بهتر میدونه
ولی کاش یکم ضرفیتت بالاتر بود
شاید یکم زیاد بهت نزدیک شدم.. زود قضاوت کردی.. من ادمی نیستم که بخوام تورو نارحت کنم که تو اونجوری بهم بگی
دوست دارم رو لبات همیشه خنده باشه
سعی میکنم رفتارمو بیشتر کنترل کنم
شب بخیر خوب بخوابی
راستی این وبو خودم همین جوری قبل نارحتیت ساختم تا توش سوپرایزت کنم دوست داشتی حذفش کن