خیلی وقته فرصت نشده بود که اینجا بنویسم..
امروز جمعه هستو من هنوز دراز کشیدم تو رختخواب
خییییلی حس خوبی دارم.. امتحانامو دادم و سه ماه دیگه 21 ماه تموم میشه..
دیروز باهم رفتیم شابدولعظیم تا نظرمونو تو اولین روز ماه رمضان بدیم. بعد از اینکه نون پنیرهارو پخش کردیم افطار دعوتمون کردن بعدشم رفتیم تو پارک افطار کردیم.
این روزا از بودنت خییییلی آرامش میگیرم. دوستت دارمم همنفسمم
من اومدمم..
دلم واست تنگ شده.. انگار نه انگار که دیروز دیدمت
دلم واسه روزای باهم بودنمون پر میزنه..
خییییییییییلی دوووووووست دااااااارم..
خداجون مراقبمون باش.. بارو باهم برای خودت حفظ کن..
بازم که تو نیومدی..ینی سر نزدی..
ولی من اومدم..ازت تشکر کنم..بخاطر امشب..که تولدم بود..و یه خاطره ی قشنگ دیگه واسم ساختی..
ازت ممنونم عشقم..ازینکه با همه ی خالی بودن دستت و نداشتن پول آنچنانی سعی کردی واسم بهترین تولدو وبهترین کادورو بگیری..همینکه اینکارو کردی واسم یه دنیا ارزش داره مهربونم..امشب به منکه خییلی خوش گذشت..شام پولداریه توی رستوران خییلی خوب بود و حسابی چسبید..کادوی اب زرشکتم خوب بود نفسم..خخخخخخ..ولی خب اون سرویس گردنبندو گوشواره از همش خوبتر بود..اومدم تو خونه سریع امتحان کردم..بهم خیلی میاد و فقط منتظرم یه پیرهن مشکیه خوشکل بخرم و واسه عروسی که در پیشه بندازمش..قربونت برم که انقدر واسم ارزش قایلی و میخوای همیشه خوشحالم کنی..
ازت یه دنیااااا ممنونم عششششقم...دوستتتت داررممممممم..یادت نره..
به امید روزای باهم...
توی خواب ناز میبوسمت...