-
قاصدک..
دوشنبه 9 بهمنماه سال 1391 23:41
یه روز صبح از خواب بیدار شدم رفتم حیاط وضو بگیرم چشامو بسته بودمو به تو فکر میکردم.. که این قاصدک از دورها پر کشیدو خسته، روی دستم نشست انگار میدونست من تو قلبم یه ارزوی بزرگ دارم..
-
من و تو بارون..
دوشنبه 4 دیماه سال 1391 18:58
صدای چک چک بارون تموم شهرو پر کرده.. تنم میلرزه..یخ کردم.. هوا پاییزی و سرده... زیر بارونم و بی چتر... دلم تنگه واسه چشمات.. واسه لبخند شیرینی که می شینه روی لبهات... نگاهم میره هر سمتی برای دیدنت بی تاب.. مث بی تابی شبها برای دیدن مهتاب.. . یهو دستی میاد اروم روی چشمامو میگیره... صدات می پیچه تو گوشم.. میگه:شب بی تو...
-
تولد
چهارشنبه 15 آذرماه سال 1391 17:59
امشب شب تولده تولد یه نازنین یه مهربون با قلب پاک که پاش رسیده به زمین امشب شب تولده چقدر شبش قشنگ شده چقدر پر از ستاره و چشمک و نور و رنگ شده.. تولدت شده عزیز تولد تو مهربون تولد تو همنفس تولد تو آسمون.. تولدت مبارکه تولدت مبارکه چقدر قشنگه بودنت چقدر وجود تو تکه... امشب تولد توئه دلم پر از شادی شده تولدت برای من...
-
برای تو..
دوشنبه 13 آذرماه سال 1391 18:36
تقدیم به نزدیک ترین به قلبم.. به زیباترین شکوفه ی درخت زندگیم.. برای دانلود کلید کنید Could I Have This Kiss Forever Over and over I look in your eyes you are all I desire you have captured me I want to hold you I want to be close to you I never want to let go I wish that this night would never end I need to know...
-
دل نوشته ها
شنبه 11 آذرماه سال 1391 19:04
سلام... چطوری عزیزم خوبی؟ ببین خیلی وقت بود ننوشته بودم ولی الان دلم خیلی واسه اینجا و مخصوصا واسه تو تنگ شده ..اومدم که یکم واست بنویسم... شاید خیلی از حرفام تکراری باشه ولی خب..من حرف که بزنم بهتر از سکوتمه دیگه..نه؟ خیلی چیزا تو دلم هست..یه عالمه چیزای خوب..از همه شون مهمتر حضور توئه...جای بزرگی که تو قلبم باز...
-
...
شنبه 27 آبانماه سال 1391 12:22
احساس میکنم تورو از پشت این همه سکوت تو کافه بارون میگیره وقتی میشینم ، روبروت ! از راه که میرسی بازم عطرت میپیچه تو هوا فنجونمُ پر میکنی از حسِ طعمی آشنا وقتی نگاه میکنی خورشید تکراری میشه ! همینجا روی میزمون رودِ عسل جاری میشه ! حوا تویی ، هرجا تو باشی بهشته ! سیبی که چیدی ، ابتدای سرنوشته کافه ، خیابون ، خونه یا...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 آبانماه سال 1391 20:33
حالا چون من نمینویسم تو هم نمی نویسی دیگه؟؟؟ یالا ما شعر میخواهیم....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 آبانماه سال 1391 20:56
اگه تو از خودت متنفر باشی....منم از خودم متنفر میشم... اینکارو نکن... من قول میدم... همه چیزو درست میکنم... دلم روشنه....همه چی درست میشه... کنارت اروم و خوشحال بودم...دوباره میخوام همونجوری بشه.. ته دلم حس میکنم...بودنتو... من درستش میکنم... منو ببخش که جفتمونو اذیت کردم... ارزوم شادی و خوشبختیه واسه هر دوتامون... و...
-
...
یکشنبه 30 مهرماه سال 1391 18:38
برایم در ردیف کسانی هستی که به قول نیما...یادت روشنم میدارد...
-
عکس
پنجشنبه 27 مهرماه سال 1391 04:14
میخوام چنتا عکس خوشگل از خودمون بذارم اینجا همه نگاه کنن حالشو ببرن.. یه سایت هست میتونی بری توش به صورت انلاین عکس خودتو کارتونی بسازی انارو اونجا ساختم هر کاری کردم ازین شبیه تر نشد خوشت اومد..!!! خوب کشیدممون
-
...
پنجشنبه 20 مهرماه سال 1391 21:36
دلم که برایت تنگ میشود بوی پاییز را از لابه لای تمام برگ های خشک رنگین کمانی نفس میکشم... و دلم میخواهد زیر یک تکه ابر بارانی بی چتر به هوای آمدنت خیس خیس شوم...
-
قویی تنها..
سهشنبه 18 مهرماه سال 1391 04:00
صبح شده .. چشمای نیمه بازمو اهسته باز کردم خورشید در پهنای دریاچه میدرخشید و غورباقه ها در کنار برکه افتاب میگرفتنو اواز میخوندن سرمو فرو کردم زیر اب تا خیس شه بالهامو کشیدمو بدنی نرم کردم امروز سه شنبه هستو روز تعطیل.. اون گوشه برکه کنار خوشتله ابشار ، پر بود از خانواده هایی که درست بچه هاشونو گرفتنو اومدن پیک نیک.....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 مهرماه سال 1391 20:50
سعی کن بنویسی............
-
یه شعر نیمه کاره...
شنبه 15 مهرماه سال 1391 20:12
دوباره پاییزه... صدای باد وبارون هوای سرد کوچه... دوباره چشم گریون... دوباره پاییزه... تموم کوچه خیسه.. به یاد خاطراتت یکی که اشک می ریزه... همون صدای خسته... همون دل شکسته... همون که بغض تلخی راه گلوشو بسته... دوباره....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 مهرماه سال 1391 19:13
بعضیا که نمی نویسن..........
-
رفتن
جمعه 7 مهرماه سال 1391 15:53
خب... دارم میرم... حس میکنم یجورایی دلم گرفته... همیشه رفتن واسم سخت بوده...! موقع رفتن دلم می گیره...و موقع برگشتن با شوق و ذوق برمیگردم... دلم میخواد این چند ماه زود تموم شه... تهرانو خیلی دوست دارم ..با همه ی دود و دمش..باهمه شلوغیش....با همه ادماش... اونجا خیلی دلگیره..مخصوصا غروباش... خب چه میشه کرد؟ میدونی..ادم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 مهرماه سال 1391 12:25
خیلی دیوونه ای.......... خب چی میشد بهم میگفتی هان؟؟.... من نمیدونستم... معذرت میخوام... اینجا خیلی قشنگه ولی ترجیح میدادم ۲تامون بنویسیم... نه رضا..اینجارو حذف نمیکنم... من ناراحت بودم...اگرم چیزی گفتم بخاطر ناراحتیم بود........ببخش منو.. ممنونم بخاطر اینهمه زحمتی که کشیدی... بازم معلوم شد که تو از من مهربونتری........
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 مهرماه سال 1391 03:22
من هیچ وقت تو رابطم با تو خود خواه نبودم .. خدا بهتر میدونه ولی کاش یکم ضرفیتت بالاتر بود شاید یکم زیاد بهت نزدیک شدم.. زود قضاوت کردی.. من ادمی نیستم که بخوام تورو نارحت کنم که تو اونجوری بهم بگی دوست دارم رو لبات همیشه خنده باشه سعی میکنم رفتارمو بیشتر کنترل کنم شب بخیر خوب بخوابی راستی این وبو خودم همین جوری قبل...
-
واسه مهربونیت
سهشنبه 4 مهرماه سال 1391 00:57
واااااااااااااااااااای من چقدر سوپرایز کردنو دوست دارم