خیلی وقته فرصت نشده بود که اینجا بنویسم..
امروز جمعه هستو من هنوز دراز کشیدم تو رختخواب
خییییلی حس خوبی دارم.. امتحانامو دادم و سه ماه دیگه 21 ماه تموم میشه..
دیروز باهم رفتیم شابدولعظیم تا نظرمونو تو اولین روز ماه رمضان بدیم. بعد از اینکه نون پنیرهارو پخش کردیم افطار دعوتمون کردن بعدشم رفتیم تو پارک افطار کردیم.
این روزا از بودنت خییییلی آرامش میگیرم. دوستت دارمم همنفسمم
من اومدمم..
دلم واست تنگ شده.. انگار نه انگار که دیروز دیدمت
دلم واسه روزای باهم بودنمون پر میزنه..
خییییییییییلی دوووووووست دااااااارم..
خداجون مراقبمون باش.. بارو باهم برای خودت حفظ کن..
به چشمام خیره شو شاید
یچیزی تو چشمام دیدی
بفهمی که چقدر خوبی
چه احساسی بهم میدی
کنار من تمام تو
چقدر شبیه دنیامه
عذابم پیش تو خوبه
شبیه حس رویامه
چقدر ارامشه اینجا
چه احساسی بهت دارم
چه حسی بهتر از آین که
یجایی تو دلت دارم
به چشام خیره شو حالا
بفهمم این یه رویا نیست
میخوام ببینی تو چشمام
که دنیا بی تو دنیا نیست
بیا امشب زیر بارون
کنار همدیگه باشیم
میخوام اونجایی که باهم
تصور میکنی باشیم..