روز زمستانی..

امروز..    سرد ترین روز زندگیم بود..

امروز..      خیلی خاص بود

دیروز صبح زنگ زدمو جواب مساحبه رو گرفتم..

ساعت 10 بعدش..

- پاره ی تنم

- جونم

- وای شکوفه..  محکم محکم محکم بغلم کن..

- محکمه محکمه محکم دارم فشارت میدم..  چشاتو ببند بازم ببوسمت..

..

تو مساحبه قبول شده بودم..   بهت نگفتم تا امروز سوپرایزت کنم

مثل همیشه رفتیم کوه.. وقتی از مترو اومدیم بیرون چیزیو دیدیم که باورمون نمیشد

برف میبارید اونم با چه شدتی..  اولش شک کردیم که نریم کوه ولی اخرش شیرینی گرفتمو گفتیم بریم اونجا با چایی بخوریم

با تله رفتیم بالا (مایه داری) رفتیم جای همیشگی ولی همه جارو برف پشونده بود بعد کلی گشتنو چند بار خوردن زمین

اخرم کنار یه تخته سنگ برفارو کنار زدیمو در حالی که برف میبارید رو سرمون نشستیم

من اتیشو راه انداختمو..   با دستای یخ زده جوجه هرو زدیم

..

انگار تو اون لحظه ها..    کوه تنهاییشو فقط با منو تو قسمت کرده بود( البته یه سگه هم بود)

..

هنوز تو شوک امروزم..      چقدر سرما کشیدیم..

الان سرتو گذاشتی رو پامو من مینویسم..     اینو از طرف تو مینویسم..

(امروز یه روز فوق علاده بود.. با همه ی روزامون فرق داشت..   اولش با خبر خوش جور شدن سربازیت و بعدم برفو کوه..

وقتی رفتیم اون بالا انگار همه ی دنیا سفید بود. منم که ندید بدید برف!!با این که خیلی سرد بود کلی دیوونه بازی دراوردیم ولی خیلی خوش گذشت.. مخصوصا اشی که موقع برگشت خوردیم و کرسیو همه چی..  

مرسی عشقم که این روز قشنگو برام ساختی..   دوست دارم..    shokofe)

امروز با تمام وجودم حست میکردم..   

یه حسی که با هیچ جمله ای قابل بیان نیست..

امروز تو راه برگشت تو اتوبوس بهت گفتم از وقتی تو اومدی من عاشق زندگیم شدم..

..

دوست دارم یار من..


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد