سوتیه بزرگ..

حسابی دلم برات تنگ شده بود..

ولی چند روزیه که کارامون بهم گره خورده هو نشده بود همو ببینیم..

بدخره امروز همو دیدیم..   رفتیم نازی اباد با هم یکم قدم زدیم بعدش رفتیم انقلاب

تو میخواستی کاغذ واسه طراحیت بخری

تو راه به انقلاب میخواستی به من اس بدی که اشتباهی اس دادی به داداشت

(رضا چرا ازم پرسیدی پنکک زدم یا نه؟)     انگار دیگه سوتیه رو داده بودیم

تو بهم گفتی رضا چیکار کنیم؟  من گفتم بگو گوشی دست رفیقم بود که میخواست به نامزدش اس بده اشتباهی به تو داده

تو گفتی باورش نمیشه..  باید یه دختری رو اینجا خفت کنیم بگه من رفیقشم اشتباه اس دادم

هیچی دیگه..  وایسادیم سر چهار راه دنبال قیافه های مهربون.. بعد یه پسر دختره رو پیدا کردیمو دختره زنگ زد

خلاصه به خیر گذشت..

بعدش تو برام یه بافت صورتی خوشگل خریدی خیییییییلی دوسش دارم

بعدشم اومدیم کنار یادگاری معروف که یکی دیگه برامون به یادگار گذاشته عکس یادگاری گرفتیم


دوووووووووووووووووووووووووووست دارم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد