دیشب یه شب خاص بود..یه اتفاقی افتاد..اتفاقی که خیلی وقته منتظرشیم..بلاخره مامان و خواهر رضا اومدن خواستگاری..هنوزم که هنوزه هیچکدوممون باورمون نمیشه..جلسه اول بود البته و بیشتر جنبه اشنایی داشت..اما همینکه قدم اول برداشته شد واسه هردومون یه اتفاق فوق العاده بود..دارم ارزو میکنم ادامه اتفاقات هم خوشایند باشه ..و همه چی به خوبی و خوشی تموم بشه..هنوز استرس و نگرانی دارم تو ذهنم هزاران فکر میچرخه و احساس میکنم تو یه دنیای تازه غوطه ورم..هنوز حس خودمو نمیدونم ولی همه چیو سپردم دست خدا..ایشالا که خودش بهترینارو برامون رقم بزنه..رضا دوستم داره و منم دوستش دارم..فک میکنم این مهمترین موضوعه..خدایا خودت مراقبمون باش و به قلبامون ارامش بده..به امید روزای خیلی خوب..آمین..
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد