اولین افطار

امروز پیش هم بودییم..
اولین افطار ماه رمضان.   تو خسته بودی ولی با این حال اومدی
هوا خیلی گرم بود من میخواستم سنگک بگیرم با پنیر لقمه درست کنم تو حرم پخش کنیم ولی وقت نشد
با هم تومترو قرار گذاشتیم..    تو مثل همیشه برام زیبا بودی
ایستگاه شهر ری پیاده شدیمو سوار اتوبوس شدیم اتوبوسش ازین کولر دارا بودو تو اون گرما به دادمون رسید
بعدش رفتیم سمت حرم تو چادرتو پوشیدیو از روی چادر دستامو گرفتی..   دستات مثل لطافت گل بود
یجورایی دستات از روی چادر بهم حس معنوی میداد..
بعد از زیارت چند دیقه ای رفتیم نزدیک ترین ابمیوه فروشیو دو تا خاکشیر خوردیم
من همش حواسم بودکه اول تو بخوری بعد من بخورم همش حواسم بود که قبل خوردن دعا بخونم
بعدش رفتیم دوتا معجون خوردیم به اصرار من  تو همش نگران پولش بودی..
بعدشم رفتیم یه اسنک خوردیمو با سرعت رفتیم سمت خونه
...
خوشحالم که اولین افطارو کنار هم بودیم
دوست دارم همنفسم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد