قاصدک..


یه روز صبح از خواب بیدار شدم رفتم حیاط وضو بگیرم 

چشامو بسته بودمو به تو فکر میکردم..

که این قاصدک از دورها پر کشیدو خسته، روی دستم نشست

انگار میدونست من تو قلبم یه ارزوی بزرگ دارم..


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد