صبح شده ..
چشمای نیمه بازمو اهسته باز کردم
خورشید در پهنای دریاچه میدرخشید و غورباقه ها در کنار برکه افتاب میگرفتنو اواز میخوندن
سرمو فرو کردم زیر اب تا خیس شه بالهامو کشیدمو بدنی نرم کردم
امروز سه شنبه هستو روز تعطیل..
اون گوشه برکه کنار خوشتله ابشار ، پر بود از خانواده هایی که درست بچه هاشونو گرفتنو اومدن پیک نیک.. نمیدونم چرا این صحنه رو انقدر دوست دارم
همیشه از دیدن لبخند روی صورت غورباقه هایی که با بچه هاشون میان کنار برکه لذت میربم
بچه غروباقه های شیطون کمین کرده بودن تا پشه هایی که قراره متولد شنو شکار کنن.. سرصداشون برکه رو برداشته بود کلی باهم حال میکردن
یه سری ابدوزدک هم یه گوشه جم شده بودن همش نق میزدن که چرا اب برکه سرده هو چرا افتاب پوستمونو میسوزونه..
ازین حرفای خاله کفشدوزکی
این ابدوزدکارو هرکارشون کنی در حال ایراد گرفتنن.. خلاصه بگذریم
اره.. اینجا خونه منه
من هر روز خورشید طلایی رو میبینم که خودشو تو ایینه ی دریاچه مون ارایش میکنه
من همیشه عشق بازیه ماهی های سرخ کوچولورو تو این برکه میبینم
ولی..
نمیدونم چرا بعضی وقتی دلم میگیره.. انگار یه چیزی کمه
..
شاید مسخره باشه
این همه چیزای خوب هست کنارم.. این همه لذتو زیبایی
ولی.. حس میکنم اومدم که برم
جالب اینجاس که نمیدونم از کجا اومدم.. به کجا میرم
باید توشمو پربار کنمو اماده باشم
شاید فردا باشه.. شاید پسفردا ولی حس میکنم خیییییییییلی خوش میگذره
حس میکنم اونجای جدید خیلی قشنگتره.. شاید یه دوست پیدا کنم تا اونجا باهام بیاد
فکرشو کن.. بال بزنیو بال بزنی بری تو اسمون ابی..
راهو فقط تا اسمون ابی بلدم نمیدونم والا.. شاید یه رهنما بیاد کمکم کنه راهو گم نکنم
برام دعا کنید
...
دعا کنید از خطرها بگذرمو برسم به همونجایی که اسمشو نمیدونم
واست دعا میکنم قوی سپید...همیشه ی همیشه...
میدونی راه همه ی قوها میره سمت آسمون...وقتیکه کوچ میکنن...یه روز...ولی تا وقتی این پایینی باید از این برکه و دریاچه لذت ببری و دوست پیدا کنی...
بعدشم اینکه قورباغه درسته نه غورباقه!!
من فقط اینو میدونستم که ازون دوتا یکی غ هست یکی دیگش ق
ولی شک داشتم اولیه یا دومی